نقطه های روشن ایمان من چشمان توست ...

پیام های کوتاه
  • (25 دقیقه قبل)
    :-(
۰۵ آبان ۹۶ ، ۰۴:۱۶

نیمه شبانه


برای بار هزارم اون آهنگ رو گوش دادم

با یک هدف کااااملا مسخره

ولی دوباره یقه م رو گرفت

دوباره همه ی بایدها و نبایدها برام زنده شد

دوباره همه ی پتانسیل های حروم شده م جلوم رژه رفت

دوباره همه ی کارهایی که نکردم، یا نصفه ول کردم اومد جلوی چشم هام

و می بینم چقدررررر عقبم

جای غلطی دنبال جواب می گشتم ، الان می فهمم

ولی الان که جای صحیح رو پیدا کردم مگه چقدر عمل می کنم به دستوراتش؟

بهم میگن به خودت سخت می گیری

و من می تونم بابت این حرف طولانی ترین قهقه ی تاریخ رو سر بدم

من به خودم سخت می گیرم؟

من اگه به خودم سخت می گرفتم که الان اینجا نبودم

من به خودم سخت نمی گیرم، می ذارم فرصت از دست بره بعد به خودم سرکوفت می زنم ( ورژن به روز شده م حتی همون حین فرصت هم سرکوفت می زنه)

و می بینم که چطور ابرها دارن می گذرن و کار من فقط نگاه کردنه

تکلیف هامو انجام ندادم

چند روز دیگه امتحان شفاهی دام که مطلقا هیچییییی نخوندم. 

باید وسایل رو جمع کنم برای اربعین

درس های خودم مونده

باشگاه رو پیگیری نکردم

همه ی برنامه هام رو هوان

خسته م

خیلی

کاش الان بشینم درس بخونم

دینا .م
۱۷ شهریور ۹۶ ، ۰۱:۰۴

فنی

- فنی رو یادته؟

-آره

-به نظرم خیلی شبیه توئه

-اون شبیه منه؟ یعنی من این قدر بدجنسم؟

- کیو میگی تو؟

- فنی تو حس و حساسیت

- نععععععع. فنی توی تیک تاک

-؟؟؟؟

-دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد رو خوندی؟

-نه

-خب اون منظورمه. خیلی شبیهشی


 این مکالمه شاید مال ده ساله پیشه. دقیق نمی دونم. اون قدر نخوندمش تا رفت. اون بار تنها دفعه ای بود که برادرم درباره شخصیت من توی ذهنش حرف زد. و چقدر الکی از دستش دادم.
حالا هربار اون داستان رو می خونم به این فکر می کنم چقدر توی ذهنش ناناز و مموش بودم.
دینا .م
۰۸ شهریور ۹۶ ، ۰۰:۵۶

باید خودش بیاد...

پستی که به خودت سفارش بدی بنویسی پست نمیشه.
پستی که چون خیلی وقته هیچی ننوشتی بخوای بنویسی پست نمیشه.
پست باید خودش بیاد و کلمات رو پشت سر هم ردیف کنه طوری که وقتی برگشتی خوندیش به خودت بگی: اینا رو جدا من نوشتم؟
دینا .م
۲۴ خرداد ۹۶ ، ۰۰:۰۳

یوم

و اسئلک الامان یوم لا ینفع الظالمین معذرتهم

یعنی تا قبل اون روز نفع داره، جواب داره، تا قبل اون روز معذرت ها قبوله.

اگه می خوای ببخشی امروز ببخش. نذار به اون روز بکشه

داشت کارم گره می خورد ولی تا گفتم

جان آقای خراسان همه را بخشیدی


دینا .م
۱۴ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۳:۱۹

برام دعا کنید

روحم کدر شده

به خاطر بدخلقی با همسر

به خاطر جر و بحث با دوستان

به خاطر وقت تلف کردن های خارج از حد( یعنی من یه حدی از اتلاف وقت رو حق خودم می دونم :|)

به خاطر خیلی چیزهای دیگه

راه پاک شدن هم بازه

ماه شعبانه وسجاده م دو متر اون طرف تر پهنه

ولی یه چیزی مفقوده

یه چیزی ما بین توفیق و اراده

برام دعا کنید این دو متر رو طی کنم



پ.ن: این متنی بود که پیش دانشگاهی نوی اوج احساسات دخترانه م دوسش داشتم.
الان خوندمش دیدم احساساتم بعداز گذشت ده سال فرقی نکرده فقط شاید ذائقه ی ادبی م عوض شده باشه( البته همون موقع هم به ایراداتش واقف بودم) واین موزیک نار خاتون بانو دوباره همون حس رو به من داد.

دینا .م
۲۱ فروردين ۹۶ ، ۱۵:۱۸

من چقدر خوشحالم

منت خدای عزوجل را که یهو همه غیبت هات روحاضری می کنه۲ و دقیقه نود خبرت می کنه که امروز صبح دوتا میان ترم داری و اگه ندی این ترمت با خاک یکسانه و با دوساعت خوندن امتحان ۴ واحدی رو ۱۸ میگیری و میری ترمی که ازش قطع امید کرده بودی رو با معدل الف به پایان برسونی.


دینا .م
۰۸ فروردين ۹۶ ، ۰۳:۵۱

عنوان نداریم، تموم شد

همه توی زندگیشون روزای بد و مزخرف دارن ولی فکر نکنم هیچ کس اون قدر احمق باشه که آرزوی طولانی شدن این روزها رو داشته باشه فقط به خاطر ...

بگذریم.

راستی سال نو مبارک

دینا .م
۲۲ اسفند ۹۵ ، ۰۲:۱۸

نیازمندی

به یک عدد فیلم عاشقانه ی هپی اند غیر خزوخیل نیازمندم. خیلی فوری

با هزار و یک امید نشستم لالالند دیدم ولی حالم بدتر شد


پ.ن: لعنت به سرآستین کت قهوه ایی. لعنت
پ.ن ۲: می خواستم در مورد لالالند بنویسم، ولی نشد
دینا .م
۰۷ اسفند ۹۵ ، ۰۴:۴۱

خودآگاهی

اگر ذهن رو مشغول نکنی اونه که تو رو مشغول می کنه و وقتی که ذهن تو رو مشغول می کنه اولین اتفاقی که می افتی از حجم خودآگاهیت کم میشه. انگار میری روی حالت پیش فرض.

بهترین کار برای حفظ خودآگاهی ، تمرکز و انقباض ذهنی نیست، استفاده آگاهانه از ذهنه.

البته به نظر من

دینا .م
۱۴ بهمن ۹۵ ، ۰۳:۱۰

پاراگراف های خیلی هم مرتبط

1-آدم های کمی هستن که حرف هاشون به دل من میشینه و از بین اون ها باز هم عده ی کمی هستن که جوری حرف می زنن علاوه بر این که به دلم بشینه به عقلم هم بشینه.  حالا از بین این جامعه ی سه چهار نفری دو نفرشون در عرض یک هفته ، وقتی پیرامون دوتا موضوع کاملا بی ربط دارن برام حرف می زنن هردوشون به صراحت بیان بگن: هر جا خوردی به مشکل، هر جا گیر کردی و حریف خودت نشدی به خدا بگو : من نمی تونم این قضیه رو مدیریت کنم ، خدایا خودت بیا جمعش کن لطفا*


 2-این چه تنهایی دردآلودیه که ما برای خودمون ساختیم که خودمون تنهایی باید از پس همه کس  و همه چیز باید بربیایم؟ خصوصا از پس خودمون. این اعتماد به نفسی که این همه بهش داریم تکیه می کنیم بیشتر ازین که قدرتمندمون کنه ، داره تنها و بی پناهمون می کنه.


3-این که تمام روز بشینی به این فکر کنی نعمت باله یا وبال؟ به این که خدا داره بهت نعمت میده که رشد کنی یا بدهکار و بدهکارترت کنه؟ این که خوشحال باشی ازین که غرق نعمتی یا نگران؟ و بعد همون شب کارت بیوفته به مناجات ششم خمس عشر و:

وَ هذا مَقامُ مَنِ‏ اعْتَرَفَ بِسُبُوغِ النَّعْمآءِ،

وَ قابَلَها بِالتَّقْصیرِ،

وَ شَهِدَ عَلى‏ نَفْسِهِ‏ بِالْإِهْمالِ وَ التَّضْییعِ،

وَ اَنْتَ الرَّؤُفُ الرَّحیمُ الْبَّرُ الْکَریمُ،

که در مقابل هر آن چه من کردم ، تو مهربان منی.

 و بعد بشینی و هی فکر کنی چرا رئوف؟ چرا اول رئوف؟ چرا رحیم اول نیومد؟ چرا امشب باید همه چیز بره سمت مشهد؟


 

4-استاد خوب یعنی وقتی بهت میگه تو جزو با استعدادترین شاگردامی، و تو با درد می گی : این یه بدبختیه بزرگه، باهات تعارف نکنه روراست بگه: آره، یه بدبختیه که تو گرفتارشی.


5- پارسال همین موقع ها بود که این جا نوشتم:فکر و ذکرم شده  این که استادم رو می خوام ( الان رفتم دیدم دی ماه  94 بود) جوری که از شدت بی قراری نمی تونستم بشینم و واقعا یه مدت آرامشم رو از دست داده بودم. ولی نیومدم بعدش بگم که بعد از حدود یکی دوسال عدم ارتباط محض، چند روز بعد استاد پیام بده به دوستم که دارم که من بر ای کاری چند روز دارم میام شهرتون  و اگه شما و خانم ایکس( من) سوالی یا کاری دارید، من فرصت دارم.

و بیاد وبشینه قشنگ یکی یکی سوالایی که ذهنت رو مشوش کرده برات باز کنه. نه این که جواب بده، بلکه تو رو آروم اروم هل بده سمت جواب که دفعه های بعد که گم شدی خودت بتونی راه خونه رو پیدا کنی.


6- عطش دارم، عطش فهمیدن، عطش درس خوندن، عطش بزرگ شدن، عطش پاک شدن از محسوسات. حس خوبیه، میل داشتن به چیزای خوب خودش خوبه.


*بحث جبر و عدم اراده وتوکل و یه جا نشستن نیست، بحث اینه که بزرگ ترین فعل ما و اصلی ترین کار ما اینه که خودمون رو تحت ولایت الهی قرار بدیم. و اینکه من بگم خدایا تو بیا جمعش کن منظور این نیست که من گند بزنم بشینم تا خدایا بیاد درستش کنه، بلکه به این معناست که تمام زندگی ما دعاست، دعای در افعال ، در حرف زدن و دعای در دعا. دعای ما باید این باشه که خدا ما رو تنها نذاره. نمی دونم مطلب رو خوب رسوندم یا نه.


دینا .م