خونه :)
فکر می کردم همین که این اتفاق بیوفته ، اولین کاری که می کنم میام و در خلوت ترین نقطه ی خودم جارش میزنم
فکر کردم میام و یه پست بلندبالا می نویسم که چقدررررر خوشحالم
که بعد از 8 سال صبر کردن بالاخره شد
ولی الان دو ماه گذشته و هر وقت خواستم بنویسمش ،در رفت، نمی شد.
اون قدر نشد تا از دهن افتاد
بیات شد
حالا سرد سرد میام می نویسم: بالاخره نقل مکان کردیم به قم. شهری که عاشقانه دوستش داشتم و از زمان مجردی بال بال می زدم که بیام اینجا
الان دوماهِ که مستقر شدیم ( دقیقا روز اول محرم) و من عمیقاً عمیقاً عمیقاً احساس آرامش می کنم
احساس می کنم بعد از بیست و هفت سال تازه رسیدم خونه و تازه دارم از غربتی که تمام عمر باهاش زندگی کردم میام بیرون
خوشحالم
خیلی