ما را به سخت جانی خود این گمان نبود
بیرون همه چی روی دور تنده، توی خیابونا، سرکار، پارک ها ، مغازه ها، همه دارن تند راه میرن، کار می کنن، خرید می کنن، می رن که به یه جای برسن، یه کاریو انجام بدن ، می دون، عجله دارن و مشغولند. همه کارشون که تموم میشه میان خونه، توی خونه همه چی روی دور کنده، یواشه، آدما پاشونو که از در می دارن داخل یه جوری کند میشن که انگار از پریز کشیدیشون بیرون، آروم میشن، و این تضاده که لذت بخشه، دویدن های طول روز و آروم گرفتن آخرش.
همه ی اینا قشنگه تاااااااا زمانی که تبدیل میشی به یک زن خانه دار، زمانی که تقریبا تمام طول روزت رو توی خونه ایی، دیگه این یواشی و کندی آرام بخش نیست، رخوت آور میشه، انگار وزنه های بیست کیلویی به پات بستن که همین که می خوای کاری بکنی که از روال روزمره ت خارجه، محکم بچسبوننت به زمین و در جواب هر تغییر هیجان انگیز یه حوصله ش نیست حواله می کنی.
توی خونه بودن و رخوت آلود نشدن خیلی سخته