نقطه های روشن ایمان من چشمان توست ...

پیام های کوتاه
  • (25 دقیقه قبل)
    :-(
۲۳ مهر ۹۵ ، ۰۵:۴۵

من دوست دارم...

رفتم توی مراسمی که منبریش رو قبول نداشتم. از نزدیک می شناختمش و می دونستم که خودش مشکلات بزرگی داره. برای همین نمی تونستم باهاش ارتباط برقرار کنم. ولی توی اون مراسم کس دیگه ایی هم قرار بود سخن رانی کنه که به عشق اون رفتم.
شب عاشورا بود. نمی دونم چرا ولی از قبل از شروع مراسم اشکی بودم شدید. گریه می کردم ونمی دونستم چرا.
مراسم شروع شد و همون کسی ک قبولش نداشتم اومد حرف زد. حرف زد از یه موضوعی که خودم برای خیلی ها گفتمش.
از موضوعی که خودم کلی براش نشریه دادم بیرون.
از موضوعی که همیشه تم اصلی برنامه های فرهنگی مون بود.
از موضوعی که براش دلیل عقلی محکم و مستدل بدون شک داشتم و با قلب خودم هم بهش رسیده بودم.
ولی مدت ها بود کنار گذاشته بودمش. غافل نشده بودم، از سنگینی موضوع قلبم نمی کشید. کنارش گذاشتم.
این منبری که قبولش ندارم اومد و شب عاشورا از محبت خدا به انسان گفت. ازین که بالا برید پایین بیاین خدا دوستون داره.و گفت: یا عیسی کم اطیل النظر؟ و احسن الطلب؟ و القوم لایرجعون؟
و گفت:یابن آدم و حقک علی انی احبک فبحقی علیک احبنی
و گفت: لَو عَلِمَ المُدبــــِروُنُ عَنّی کَیفَ انتَظاری بــِهـــِم و شوقی الی تَوبــَتِهم ، لَماتُوا شَوقاً إِلَیَّ و لَتَفَرَّقَتاَوصالُهُم!!!
و گفت و گفت و گفت و من زار زدم.
و من زار زدم که می خواستم یادم بره ولی خدا نخواست یادم بره.
و من زار زدم که حجم شرمندگی که این ارتباط برام میاره سنگین تر از اونیه که بتونم تحمل کنم و اون حرفش یکی بود که: من تو رو دوست دارم و هر چقدر بخوای فرار کنی من نمی ذارم.
و من زار زدم که برای تو زشته که بخوای مثل منی رو دوست داشته باشی، که من دیگه دم از دوست داشتن تو نمی زنم که آبروی تو رو نبرم و اون گفت:تو تنها کسی هستی که من به خاطرش به خودم افتخار کردم. تو مایه ی افتخار منی.
و من زار زدم که من: نمازام قضا میشن، همونایی که قضا نمیشن پر از شک و شبهه ی صحت اند، رخوت سر تا پای وجودم رو گرفته، به چی من افتخار می کنی؟؟؟؟ و اون فقط می گفت: من به تو افتخار می کنم...
به سخن رانی اون فرد محبوب نرسیدم و مجبور شدم که برم ( هرچند برای مراسم عاشورا رفتم یه شهر دیگه و همون سخن ران محبوب اون جا بود) ولی پیام به من رسیده بود و من از شدت بغض بیچاره شدم.
تا الان هم بهش فکر نکرده بودم. کنج ذهنم دفن شده بود. الان هم که پنل رو باز کردم فقط می خواستم به روز شده ها رو بخونم ولی اینا اومد. 
انگار هنوزم میخواد بگه: نباید یادت بره. من دوست دارم....


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۷/۲۳
دینا .م

نظرات  (۱)

۲۳ مهر ۹۵ ، ۲۱:۰۱ داداش مهدی
ازون پستایی که باید یه نفس تا آخر خوند و بعدش هیچی نگفت.
پاسخ:
اوهوم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی