نقطه های روشن ایمان من چشمان توست ...

پیام های کوتاه
  • (25 دقیقه قبل)
    :-(
۰۷ آبان ۹۴ ، ۰۰:۵۰

بارون بارون بارونَ هی

خدا رو هزار بار شکر این جا هم بارون اومد و ما امسال آرزو به دل نمیندیم.

خداییش برای ما خوزستانی ها بارون شده عقده، یه بار همچین تند و شلاقی بزنه ، آدم بره زیرش ، موش آب کشیده بیاد بیرون.



پ.ن: حالا یه بارم که بارون اومده هی پیام میدن، نرید زیر بارون، سمیه، اسیدیه، سرطان زاست، من می دونم آخرش آرزو به دل میمیرم.
دینا .م
۱۷ مهر ۹۴ ، ۰۱:۲۲

زن بودن و زنانه بودن

جیوگی از برنامه های امیدوار کننده ی صدا و سیماست، این که بالاخره داره به خودش یه تکونی میده و گوه های جدیدی از برنامه رو امتحان می کنه.
آخرین قسمتی که من دیدم درباره ی زن و مرد و این که آیا اصلا تفاوتی دارن یا نه واگر دارن ریشه این تفاوت چیه؟
اجتماعی؟ فرهنگی؟ تاریخی؟ بیولوژیکی یا هر چیز دیگه.
طبق معمول به دلیلی که من نمی دونم چیه ، بحث پیرامون زن و مرد کشید به بحث کار زن خارج از خانه و چگونگی اون.
الان نمی خوام اصلن در ابن باره حرف بزنم که کار زن بیرون خونه خوبه یا نه، می خوام بپرسم چرا کسی نمیاد در این مورد بحث کنه  که چرا زن های ما این قدر دست و پا می زنن برای کار کردن، خصوصا کارهای مردانه، یعنی کار هر چه مردانه تر ، خواستنی تر.
و چرا خانم های ما کارهای زنانه رو ننگ می دونن؟
چرا خانه داری و همسر داری و بچه داری در فرهنگ ما معادل بی سوادی، بی فرهنگی و توسری خور بودن زنه؟
چرا ما زن ها برای اثبات خودمون در جامعه فعلی کارهایی رو به دوش بگیریم که که متناسب با فیزیولوژی و سیستم روانیمون نیست؟
چرا ما برای این که تحقیر نشیم( حتی توسط بقیه خانم ها) باید تن به چیزهایی بدیم برامون هیچی نداره؟
و بدتر از همه ی این ها چرا ما به این سیستم راضی هستیم؟ 
مسلمه وقتی در یک جامعه ای ، فرد احساس کنه به خاطر کارهاش مورد تقدیر قرار نمی گیره و تحقیر میشه، تلاش می کنه از راه دیگه ایی اون عزت و سربلندی برسه، هرچند اون راه رو دوست نداشته باشه و اذیت بشه. هر چند به خاطر اون کار خیلی چیزهای ارزشمند رو از دست بده، حتی اگه به خاطر اون کار دیگه آرامش روانی نداشته باشه.
و نتیجه ی همه ی این حتی ها اینه که فلرد وقتی اون تقدیر رو هم دریافت کنه ( که در خیلی از موارد نمیکنه) بازها خوشحال نیست، چون این وسط اون قدر چیز از دست داده که الان شده پر خلاء
الان زن ایرانی اگر بنشینه توی خونه و بخوا مادری کنه، بخواد یه فضای آرام بخش برای بچه هاش ایجاد کنه و درکنارش اون قدر وقت داشته باشه که بتونه به علاقه مندی های خودش برسه، و از جسم و روحش چند برابر توانشون کار نکشه و بتونهن از همسر بودنش لذت ببره ، میشه یک انسان املِ بی سوادِ بی فرهنگِ تو سری خور.
بابام میگه الان کسایی هستن که میگن برا دختر ما کار جور کن ما حاضریم حتی پول هم بدیم بهت، چرا؟ چون نره سرکار افسرده میشه!!!!!!!!
یه بنده خدایی می گفت، توی یکی از شهرهای کرد نشین هنوز رسمه، وقتی یه زن زایمان می کنه ، بزرگای فامیل جمع می شن و میان از این زن تشکر می کنن، چرا؟ چون تو سختی بارداری رو تحمل کردی، تو زایمان کردی و الان داری بچه شیر میدی، اینا ارزشمندن و به خاطر اینا ما ازت تشکر می کنیم.
واقعا چند درصد آدما این طور نگاه می کنن؟
چند درصد آدما کارها زنانه رو ازرشمند می دونن؟
چند درصد آدما اصلن کارهای زنانه رو کار می دونن؟
این نوع نگاهه که باعث میشه زن ها برای اثبات خودشون تن بدن به کار کردن توی معدن، یا سر پروژه ها توی کوه ها، یا وسط بیابون ( من برای تک تک اینا الان مثال شخصی دارم که میگما، توی هوا نمیگم)
اگر زن بودن وز نانه عمل کردن ارزشمند بود این همه تقاضای زن ها برای کارها نامتناسب باهاشون بالا نمی رفت ازون طرف سن فرسودگی شون این قدر پایین نمی اومد.
حالا من دارم میگم کار زن بیرون از خونه بده؟
به عنوان یک حکم کلی؟
نع. 
ما توی جامعه شغل هایی داریم که باید زن باشند، مثل معلم و دکتر و پرستار و شغل هایی ازین قبیل.
ازون طرف زن هایی داریم که سرپرست خانوارند ( که این هم به نظر من غلطه و سیستم اداره جامعه نباید طوری باشه که هیچ وقت  وظیفه امرار معاش خانواده به عهده زن بیوفته، ولی خب ما داریم توی این جامعه زندگی می کنیم نه یک جامعه ایده آل) که اونا هم باید محل درآمد داشته باشند و اقسام دیگه ای که نشون میده نمیشه گفتن کار زن خارج از خانه به خودیه خود بده.
اون جا بد میشه که ارزش زن بسته به کار میشه، زن هویت و موقعیتی نداشته باشه مگر با کارش.
اینه که غلطه.
اون جا بد میشه که از زن انتظار میره که کار کنه و توی درآمد خونه سهم داشته باشه ( به طریق مناسب یا نا مناسب) 
اینه که غلطه.
و غلط تر از همه ی اینا،باورندن این موضوع به خود خانم هاست و گرفتن هویت زنانه ازشونه جوری که دیگه برای راضی کردنم خانم به کار تلاشی لازم نیست، اون خودش مشتاقه برای پریدن در این ورطه

پ.ن: حالا توی این مطلب به مشکلاتی که شاغل بودن زن ها برای خانواده و خصوصا برای بچه ها ایجاد می کنه نکردیم، به اینکه چقدر توی روابط زن وشوهر تاثیر میذااره اشاره نکردیم . خیلی چیزای دیگه.
پ.ن 2: بیشتر از همه ازون جمله ایی زورم اومد که یه آقاهه گفت: یعنی یه خانم که می تونه توی دانشگاه تدریس کنه، بیاد بشینه توی خونه برای تو غذا بپزه، بچه ت رو بزرگ کنه؟
 یعنی چقدر این نگاه درونی شده که خانه داری و بچه داری به عنوان مثال هایی برای کارهای حقیر به کار میرن.
.
 

دینا .م
 توجه: این متن رو به عنوان پاراگراف های نیمه مرتبط بخونید, نه یک متن پیوسته, با تشکر



- من کاری رو کردم که باید می کردم کِی, محافظت از همه ی شما دربرابر همه ی ترس های دنیا.
- اما تو خودت بزرگترین ترس من شدی.( مایکل کورلیونه و کی آدامز, پدر خوانده 3)


- من پدرم رو دوست داشتم و قسم خوردم که مثل اون نشم, ولی دوستش داشتم و اون در خطر بود, چیکار می تونستم بکنم؟
و بعدش تو در خطر بودی, بچه هامون در خطر بودن, چیکار می تونستم بکنم؟(مایکل کورلیونه, همان)


-وَاعْلَمُواْ أَنَّمَا أَمْوَالُکُمْ وَأَوْلاَدُکُمْ فِتْنَةٌ  ( انفال/28)

-این فتنه (به نظر من می تونه همه ی دلبستگی ها باشه) گاهی از  سرِترسِ( قبل از ازدست دادن) و گاهی از سر انتقام( بعد از ازدست دادن)

-گاهی از ترسِ از دست دادنِ کسی یا چیزی, شروع می کنیم به محافظت خیلی زیاد ازون چیز و دویدن برای حفظش و دقیقا همین روند باعث از دست دادن اون ارزشمندمون میشه. خیلی شبیه به کاری آناکین کرد برای پادمه( جنگ ستارگان/ انتقام سیث) در حالی که اگر سرجامون مینشستیم و زندگیمون رو می کردیم هیچ کدوم ازون مشکلات پیش نمی اومد.


- خیلی هنرمندی می خواد که یه پدر, با وجود این که بچه ش می دونه اون آدمکشه و حتی برادر خودش رو کشته, جوری رفتار کنه که اون بچه باز هم, فارغ از مخالفت با کارهای پدرش, اونو دوست داشته باشه. این ناشی از یه رابطه ی خیلی مدیریت شده ست.


-با وجود اینکه فیلم از لحاظ کیفی از دو تا فیلم اول خیلی ضعیف تر بود ولی عاشقانه های مایکلِ مسن خیلی واقعی تر و دلنشین تر از مایکلِ جوان و شیدا بود.


- با اغراض سیاسی و استراتژیک فیلم کاری ندارم, و حتی این که فیلم تلاشی بوده برای مثبت کردن نگاه ها به مافیاهای مختلف( که خیلییی هم موفق بوده)  به نظر من سکانس برگزیده ی فیلم رقص پدر و دختر با همِ که با حضور فوق طبیعیه یه دختر کوچولو تبدیل به یک آلیسا آلیسای* بی نهایت شیرین میشه با پس زمینه ی یه آهنگ تماما تلخ و شیرینِ خانوادگی.

*آلیسا آلیسا یه بازیه دخترانه ی دهه شصتی ها بود به این ترتیب که سه یا چهار نفر دست هم رو میگیرن و با خوندن شعر بی معنیه:
آلیسا, آلیسا , جینگیلِ آلیسا, هِی
می چرخن و با کلمه ی هِی رویِ زمین میشینن.


پِ.ن: من سال ها قبل از دیدن فیلم کلی برای بد شدن مایکل گریه کردم, و بیشتر برای از بین رفتن معصومیتی که فرد کاملا آگاهانه ولی غیر قابل توقف داره ادامه ش میده.
برای همین هفت هشت سال از دیدن فیلم طفره رفتم تا آخر چند ما پیش به اصرار آقای همسر دیدمش, و اون بغض دوباره بعد از هفت هشت سال توی گلوم ته نشین شد.

دینا .م
۱۷ شهریور ۹۴ ، ۲۱:۱۸

آهای کلارنس؟؟؟

سوالی که احتمالا بعد از دیدن فیلم it's a winderfull life  برای هنه پیش میاد اینه که: خب اگه من نباشم برای دنیا چه مشکلی پیش میاد؟ اگه اصلا به دنیا نمی اومدم چه مشکلی برای دنیا به وجود می اومد؟  

و خیلی اوقات جواب یه هیچیِ بزرگه, درست مثل جوابی که جورج بهش رسید. 

کاش یکی هم پیدا بشه تا ه من هم نشون بده و بگه که دنیا بدون من جای بهتری نبود و بودنم توی مسیر کلی دنیا مثبت بوده.

آهای؟ کسی بال نمی خواد؟

دینا .م
۰۵ شهریور ۹۴ ، ۱۷:۲۳

روش های کشف جرم

یکی از دردسرهایی که ما بچه ها با مامانمون داشتیم( یا در اصل اون بنده خدا با ما داشت) کتاب خوندن موقع درس بود. کلا یکی از مهم ترین رقابت های ما و مامان روش قایم کردن کتاب داستان لای کتاب درسی و ازون طرف کشف جرم توسط مامان بود. ازون جایی که توی خونه ی ما اگر دری بسته بود باید اول در زده میشد و بعد از جواب گرفتن وارد میشدی, این خودش یک فرصت چند ثانیه ای به مجرم برای محو آثار جرم میداد.  

از روش های متداول میشه به جاسازی کتاب توی کشوی میز و باز کذاشتن کشو اشاره کرد( که منجر به گردن درد شدیدی میشد) یا ?انتخاب کتاب های کوچک و کم حجم برای جا دادن لای کتاب درسی(ترجیحا کتاب های درسی بزرگ مثل جغرافی) یا درس خوندن زیر پتو که فضای بسیار مناسبی رو برای مخفی کردن در اختیار قرار میداد یا روشهایی ازین دست( که البته سالها بعد کاشف به عمل اومد در اکثر مواقع مامان جانمان پی به ارتکاب جرم برده بودند ولی به روی مبارک نمی آوردند)

ولی اون دوران با همه مشکلاتش این خوبی رو داشت که شب امتحان مثل بچه آدم می گرفتیم میخوابیدیم و تازه ساعت دو نصفه شب قبل از امتحان شروع به درس خواندن نمی کردیم و تا صبح یکی بر سرخودمان و دو تا توی سر جزوه نمی زدیم( تازه یک ناخونکی به ماجراهای دن کامیلو نمیزدیم اون وسط)


نتیجه اخلاقی اینکه از الان دغدغه من شده پیدا کردن راهکاری برای خودم و بچه هام که نه برای کتاب خوندن مجبور به مخفی کاری بشن و نه از درسشون بیوفتن. 

تابستون ها اوضاع خونه ما کاملا برعکس بود, یعنی بعد ازتمام شدن امتحانات ثلث سوم به هر کس یه بودجه ای میدادن برای خرید کتاب و برای خوندن هر صفحه یک ریال جایزه می گذاشتن که بعد از تموم شدن کتاب ها جایزه اش خرج خریدن کتاب های جدید میشد واین پروسه تا آخر تابستون ادامه پیدا می کرد و یکی از هیجان انگیزترین دورهمی های تابستونی ما همین دور هم نشستن و کتاب خوندن ها بود . و همه چیز خوب و خوش بود تا اول مهر.

این بازه زمانی به بهترین وجه طی میشد ولی الان برای ادامه این پروسه در زمان مدرسه و به وجود نیومدن اون مشکلات به بن بست خوردم. واقعا بهترین روش چیه؟  



 

دینا .م
۲۳ مرداد ۹۴ ، ۰۲:۱۱

ماجراهای من و راموناهای خودم

وقتی میبینم مردم دارن صد سال تنهایی و کتابای کیریستین بوبن و میلان کوندرا و  ازینا می خونن و من همچنان دارم داستان های رامونا و پدرش رو می خونم حس می کنم خیلی بی کلاس، ناآگاه و دمده هستم.

فکر می کنید الان خیلی افسرده شدم؟

نه، کتاب باخانمان رو دیشب تموم کردم و الان می خوام دوباره برم هوشمندان سیاره اوراک رو بخونم و خعلییییی هم خوشحال هستم.

من ازون آدمایی هستم که وقتی ماجراهای رامونا رو می خونم هر لحظه، هر بغض کردن، هر خرابکاری، هر دلتنگی، هر عصبانیتی رو درک می کنم و  باهاش تجربه می کنم.

من ترجیح میدم بارها و  بارها این کتاب ها رو  بخونم تا یادم نره اگه یه روز دیر اومدم خونه ممکنه دخترِ هفت ساله یِ  یشتِ در مونده ی من الان  زانو ی غم بغل گرفته باشه و به این فکر کنه که من ترکشون کردم  و اون مثل هم کلاسیش مجبوره با پدرش زندگی کنه.

من ترجیح میدم وقتی میام تهران، به جای زیر رو  کردن پاساژای لباس، برم انقلاب و برای هفت سالگی، ده سالگی، دوازده سالگی و  ...بچم کتاب بخرم، کتابای کهنه و  دست دومی که متاسفانه مثلشون خیلی چاپ نمیبشه، و  اگه میشه با قیمتی خیلی گزاف تر ازونی که من بتونم بخرم. میرم براش جادوگران سرزمین بی سایه رو  می خرم، هوشمندان ساره اوراک، کتابای مژگان کلهر، فریبا کلهر، مصطفی رحمان دوست، جعفر ابراهیمی، کتابای نشر سوره، داستان کوتاهای زمان جنگ و  انقلاب.

اینا رو می خرم و  ترجیح می دم همون آدم بی کلاس و  دمدمه باشم و لی بتونم همون لذتی که خو دم از شیرجه زدن توی کتابخونه مدرسه داشتم رو  برای بچه های خو دم ایجاد کنم.

متاسفانه همون طوور که که سینمای کودک ما رکو د پیدا کرده ادبیات کودک ما هم رکود پیدا کرده، ولی نمی بینم کسی زیاد واکنش نشون بده، الان ادبیات نوجوان ما رو دارن شان، دیوید گمل، آر ال استاین و ... قبضه کردن. بده؟ نه ، خیلی هم نویسنده های فو ق العاده ای ان( مخصوصا دیوید گمل) ولی کتاب ها، شخصیت ها، افسانه ها، مال ما نیستن، شبیه ما نیستپن.

در آخرین اکتشافم در مغازه های کهنه خیابون انقلاب کتاب بازگشتِ هُرداد خانوم کلهر رو  دیدم( نمی دو نم فریبا یا مژگان) یه رمان با مبنا قرار دادن اساطیر ایرانی. شاید خیلی غنی نبود، شاید کوتاه بو د و جای پرورش داشت، و لی نزدیک و  آشنا بود. تکه کلام ها ترجمه نشده بودن و کنایه ها ناب بودن به زبان اصلی رو  داشتن. بچه های ما ازین کتاب ها ندارن، یا خیلی کم دارن.

مثل عتیقه جمع کنای حریص میرم توی مغازه های خاک گرفته ی قدیمی و می گردم و هر کتابی که نشونی  ازون داستانای قدیمی ، مهربون و  وطنی رو د اره جمع میکنم، تا بچه هام کنار قصه های سرزمین اشباح و افسانه های دِرِنای، دختری با روبان سفید و بچه های مسجد و  آژیر قرمز هم بخو ه.

دینا .م
۲۱ مرداد ۹۴ ، ۰۳:۰۲

من هیچ حرفی ندارم

واقعا مسخره نیست آدم توی چله تابستون خوزستان بره آزمایش بده ببینه کمبود ویتامین دی داره؟ اونم جار برابر حد مجاز؟

نه, واقعا مسخره نیست؟

دینا .م
۱۸ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۰۰

بی ادبان/با ادبان

هر بار با رفتاری رو به رو میشم که برام زننده و بدآینده قبل از هر نتیجه گیری اول از همه توی خودم دنبال اون رفتار یا رفتارهای مشابه می گردم که منم این طور هستم یا نه؟ منم همین طور اطرافیانم رو آزار میدم یا نه؟ و اگر خودم به نتیجه ای نرسم اطرافیانم رو مجبور به اعتراف می کنم که منم همچین عادت حال به هم زنی دارم یا نه؟ و چه جواب مثبت باشه و چه منفی( که خیلی اوقات هم متاسفانه مثبته)اون آیتم رو قرار میدم جزء  لیست سیاه رفتارم.

این کار به خودیه خود کار خوبیه ولی اگر همه ی این نکنم ها رو داشته باشی ولی جایگزین مناسبی براشون پیدا نکنی یواش یواش محو میشی. دربرابر اتفاقات پیرامونت هزارتا آپشن داری که نباید انجامشون بدی و خب حالا چیکار باید بکنی؟ نمی دونی. پس سکوت بهترین راهکاره .سکوت می کنی و سکوت می کنی و محو میشی.

راهکاری برای این مشکل ندارم.شاید علتش نداشتن الگوهای مناسبه یا نداشتن اعتماد به نفس لازمِ.

همیشه ادب از بی ادبان آموختیم یک بار هم محض رضای خدا از با ادبان!!!

دینا .م
۰۱ مرداد ۹۴ ، ۰۸:۳۳

مادری

هر کسی از راه می رسه می پرسه: بچه نداری؟

و وقتی با جواب منفی رو به رو میشه با چشم هایی از تعجب گرد شده می پرسه:  چرا؟ شما که اون همه دم از آقا( رهبر اتقلاب) می زنید چرا؟

و تلاش خیلی مذبوحانه ایست برای همچین آدمی بخوای توضیح بدی که به این سادگی نیست آوردن یک آدم به این دنیا، پرورش کسی که مقام خلیفه اللهی رو داره، آوردن کسی به این دنیا که تا مدت ها همه ی وجودش وابسته به توئه، توی ناقصهِ مشکل دارِ محدودِ نادان ( یا کم دان)

بخوای توضیح بدی که : بله، احساس مسئولیت می کنم و این حس تا مغز استخونم رو داره می جوه،ولی سخته، آمادگی می خواد و من دارم به در و دیوار می زنم تا آماده بشم، حداقل یه ذره، یه کم، ولی خب زمان می بره، دست من که نیست.

می دوی، پرس و جو می کنی، سعی می کنی پاک بشی، زلال بشی، مادر بشی، عاشق بشی ، از خودت بگذری تا یک ذره لیاقت میزبان نور خدا شدن رو  پیدا کنی ...

ولی نتیجه هیچ وقت اون چیزی که می خو ای نمیشه.

و اون موقع میرسی به جایی که باید چشم هاتو ببندی و خودت رو توی معرکه بندازی، توسل و  توکل کنی و بپری.

مثل یه نوآموز شنا که توی جلسه دوم می برنش قسمت عمیق، و بهش می گن بپر.

و اون می دونه اگر یک لحظه مکث کنه همه جرات و شهامتش از بین میره و  عقب می کشه، پس چشم هاشو می بنده و  با اعتماد به اینکه مربیش مراقبشه می پره.

باید بپرم

ولی می ترسم.


دینا .م
۱۱ تیر ۹۴ ، ۰۴:۰۳

جان آقای خراسان

(و اتساپ)

-مشهدی؟ هنوز نرفتی؟ کی دعوتت کنم افطاری؟



-سلام خواهر، ان شالله امسال هم ماه مبارک میرید مشهد؟ التماس دعا



-سلام دینا، کی میری مشهد، می خوام بچه ها رو دعوت کنم، هستی؟


( حضوری)

- چه عجب ماه رمضونه شما هنوز مشهد نرفتید، عادت نداشتیم ماه رمضون ببینیمتون



- نمی خواین حداقل یه ده روزی برین، عججججببببب!!!!!




انگار بار غم خودم کمه، دیگران هم (با مهربانانه ترین نیت ها)  هی هی نمک به زخمم می پاشن.






پ.ن1:من( اشک ریزان و فین فین کنان): فکر این که امام رضا دیگه آدمو نخواد خیلی دل شکنه
اون:  شاید امتحان باشه
- امتحان جاییه که فرد امکان انتخاب داشته باشه، من الان غیر از نشستن و گریه کردن چه کاری ازم برمیاد؟
- همین گریه کردن، شاید امتحانه که ببینن برات عادیه نرفتن یا نه، برات سخته یا نه، مثل اوقاتی که میای میشینی پیشم و حرف نمی زنی، منتظری من واکنش نشون بدم، می خوای ببینی هنوز برام مهمی یا نه. شاید می خوان میزان محبتت رو بسنجن،اینکه میشینی گریه کنی و غصه بخوری که چرا امام رضا نخواستت یا نه.
- من خودم می دونم، عید که رفتیم خیلی بد بودم، مهمون خیلی بدی بودم، خودم جای امام رضا بودم یکی مثل خودمو دعوت نمی کردم
- خوشحالم که تو جای امام رضا نیستی


پ.ن2:

داشت کارم گره می خورد ولی تا گفتم/ "جان آقای خراسان" همه را بخشیدی

دینا .م