۱۱ تیر ۹۴ ، ۰۴:۰۳
جان آقای خراسان
(و اتساپ)
-مشهدی؟ هنوز نرفتی؟ کی دعوتت کنم افطاری؟
-سلام خواهر، ان شالله امسال هم ماه مبارک میرید مشهد؟ التماس دعا
-سلام دینا، کی میری مشهد، می خوام بچه ها رو دعوت کنم، هستی؟
( حضوری)
- چه عجب ماه رمضونه شما هنوز مشهد نرفتید، عادت نداشتیم ماه رمضون ببینیمتون
- نمی خواین حداقل یه ده روزی برین، عججججببببب!!!!!
انگار بار غم خودم کمه، دیگران هم (با مهربانانه ترین نیت ها) هی هی نمک به زخمم می پاشن.
پ.ن1:من( اشک ریزان و فین فین کنان): فکر این که امام رضا دیگه آدمو نخواد خیلی دل شکنه
اون: شاید امتحان باشه
- امتحان جاییه که فرد امکان انتخاب داشته باشه، من الان غیر از نشستن و گریه کردن چه کاری ازم برمیاد؟
- همین گریه کردن، شاید امتحانه که ببینن برات عادیه نرفتن یا نه، برات سخته یا نه، مثل اوقاتی که میای میشینی پیشم و حرف نمی زنی، منتظری من واکنش نشون بدم، می خوای ببینی هنوز برام مهمی یا نه. شاید می خوان میزان محبتت رو بسنجن،اینکه میشینی گریه کنی و غصه بخوری که چرا امام رضا نخواستت یا نه.
- من خودم می دونم، عید که رفتیم خیلی بد بودم، مهمون خیلی بدی بودم، خودم جای امام رضا بودم یکی مثل خودمو دعوت نمی کردم
- خوشحالم که تو جای امام رضا نیستی
پ.ن2:
داشت کارم گره می خورد ولی تا گفتم/ "جان آقای خراسان" همه را بخشیدی
۹۴/۰۴/۱۱